مخفف پگاه خیز، آنکه بامداد زود از خواب برخیزد. سحرخیز. بکر. بکر: ز نخجیر و از می بپرهیز باش بشب دیر خسب و پگه خیز باش. اسدی (گرشاسب نامه نسخۀ خطی مؤلف ص 267)
مخفف پگاه خیز، آنکه بامداد زود از خواب برخیزد. سحرخیز. بَکِرِ. بَکُرُ: ز نخجیر و از می بپرهیز باش بشب دیر خسب و پگه خیز باش. اسدی (گرشاسب نامه نسخۀ خطی مؤلف ص 267)
که پیش خیزد، که از قبل خیزد، خدمتکار، چالاک، (غیاث)، خادم و شاگرد و آنکه پیش از دیگران برخیزد: منم که جوش فغان بر لب خموش من است خروش محشریان پیش خیز جوش من است، طالب آملی (از آنندراج)، اجل دنباله دار غمزه های چشم بی باکش قیامت پیش خیز جلوه های قد چالاکش، علی نقی کمره ای (از آنندراج)، بهر اثبات قیامت حجتی در کار نیست پیش خیز شور محشر آن قدو بالا بس است، صائب، ، نشید و آهنگ سرود، (غیاث)، به اصطلاح کشتی گیران، نوچه، که کشتی گیر اول با او کشتی میگیردو پس خیز، آنکه بعد از کشتی حریفان با او کشتی میگیرد: چه می پرسی از ف تنه آن عزیز که او را قیامت بود پیش خیز، وحید (در تعریف معشوق کشتی گیر)
که پیش خیزد، که از قبل خیزد، خدمتکار، چالاک، (غیاث)، خادم و شاگرد و آنکه پیش از دیگران برخیزد: منم که جوش فغان بر لب خموش من است خروش محشریان پیش خیز جوش من است، طالب آملی (از آنندراج)، اجل دنباله دار غمزه های چشم بی باکش قیامت پیش خیز جلوه های قد چالاکش، علی نقی کمره ای (از آنندراج)، بهر اثبات قیامت حجتی در کار نیست پیش خیز شور محشر آن قدو بالا بس است، صائب، ، نشید و آهنگ سرود، (غیاث)، به اصطلاح کشتی گیران، نوچه، که کشتی گیر اول با او کشتی میگیردو پس خیز، آنکه بعد از کشتی حریفان با او کشتی میگیرد: چه می پرسی از ف تنه آن عزیز که او را قیامت بود پیش خیز، وحید (در تعریف معشوق کشتی گیر)
که پیش بامداد برخیزد. سحرخیز. که نه بوقت برخیزد. که نه بگاه سر از خواب بردارد: اهل دعوی را مسلم باد جنات النعیم رطل می باید دمادم مست بیگه خیز را. سنائی
که پیش بامداد برخیزد. سحرخیز. که نه بوقت برخیزد. که نه بگاه سر از خواب بردارد: اهل دعوی را مسلم باد جنات النعیم رطل می باید دمادم مست بیگه خیز را. سنائی
مخفف پگاه خیزی. سحرخیزی. بکور: چون غراب اندر پگه خیزی علم بیرون زنیم سوی طاوسان بستانی هزار آوا و من. اثیر اخسیکتی. بخت بیدارت خراسان سحرگه خیز را ازپگه خیزی که هست از چشم صبح انداخته. انوری. آنکه چون صبح از پگه خیزی در دل از مهر حق چراغ افروخت. ابن یمین (از فرهنگ شعوری)
مخفف پگاه خیزی. سحرخیزی. بُکور: چون غراب اندر پگه خیزی علم بیرون زنیم سوی طاوسان بستانی هزار آوا و من. اثیر اخسیکتی. بخت بیدارت خراسان سحرگه خیز را ازپگه خیزی که هست از چشم صبح انداخته. انوری. آنکه چون صبح از پگه خیزی در دل از مهر حق چراغ افروخت. ابن یمین (از فرهنگ شعوری)